درباره من

اولین داستانی که در ذهنم به وجود آمد موقعی بود که هنوز به مدرسه نمی رفتم. از عمه ام (مهسا رزمجوئی) خواستم که کمکم کند و من به او داستان را بگویم و آن را برایم بنویسد.

در آن زمان پدرم قرار بود من را به دندان پزشکی ببرد ولی من از آنجا می ترسیدم. داستان دختر کوچکی را نوشتم که هیچ وقت مسواک نمی زد و از دکتر می ترسید.
بعد برای این که ترسش بریزد رفت پیش پدرش و او برای دخترش یک خاطره از بچگی‌اش تعریف کرد. قرار بود در این خاطره از وقتی بگوید که خودش هم از دندان پزشک می ترسیده است ولی وقتی که به مطب دکتر رفت فهمید که اصلا آنجور که فکر می کرد نبود . ولی دیگر این قسمتش را ننوشتم. در حدود ۶ و ۷ سالگی ام داستان های بعدی ام را نوشتم. من در زندگی ام به چیز های زیادی علاقه دارم.
مثل:( نقاشی، آهنگ، خوانندگی، رقص، نویسندگی، بازیگری، انیمیشن سازی، شاعری، نوازندگی، طراحی و دوخت لباس.)
من قصد دارم در وبسایتم درکنار نویسندگی‌ام از علاقه مندی های دیگرم بزارم. من هرچه بزرگتر شدم علاقه ی بیشتری به نویسندگی پیدا کردم و توانستم چیز های بیشتری در حد سن خودم بنویسم.
من الان در این سن کتاب و رمان های بیشتری می خوانم و تمرین می کنم تا بتوانم بهتر بنویسم. من دلم می خواهد یک روز ماننده شاعران و نویسندگانِ معروف بشوم و خودم هم نویسندگی را دوست دارم، دلم می خواهد وقتی که بزرگسالسدم و از دنیا رفتم به اسم یک انسان مهم از من یاد شود.
مانند: «پروین اعتصامی، حافظ، پروین‌دولت آبادی و فردوسی»
این انسان ها آدم های بسیار مهم بوده اند و من هم دلم می خواهد مثل این انسان های مهم از من به عنوان یک آدم خوب و مهم یاد شود.